بوده است . بنابراين ، اين كه ما افلاطون و ارسطو را دارای دو روش
بدانيم : روش اشراقی و روش استدلالی ، بسيار قابل مناقشه است . به هيچ
وجه معلوم نيست كه افلاطون در زمان خودش و يا در زمانهای نزديك به زمان
خودش به عنوان يك فرد ( اشراقی ) طرفدار اشراق درونی شناخته میشده است
. و حتی معلوم نيست كه لغت ( مشائی ) منحصرا درباره ارسطو و پيروانش
اطلاق میشده است .
شهرستانی صاحب ( الملل و النحل ) در جلد دوم كتابش میگويد : ( اما
مشائين مطلق ، پس آنها اهل ( لوقين ) اند ، و افلاطون به احترام حكمت ،
همواره در حال راه رفتن آنرا تعليم میكرد . ارسطو از او تبعيت كرد و از
اينرو او ( ظاهرا ارسطو ) و پيروانش را مشائين خواندند ) .
البته در اين كه به ارسطو و پيروانش ( مشائين ) میگفتهاند و اين تعبير
در دوره اسلامی هم ادامه داشته است نمیتوان ترديد كرد . آنچه مورد ترديد
و قابل نفی و انكار است اين است كه افلاطون ( اشراقی ) خوانده شده باشد.
ما قبل از شيخ اشراق در سخن هيچيك از فلاسفه مانند فارابی و بوعلی و يا
مورخان فلسفه مانند شهرستانی نمیبينيم كه از افلاطون به عنوان يك حكيم
طرفدار حكمت ذوقی و اشراقی ياد شده باشد و حتی به كلمه اصطلاحی ( اشراق )
هم بر نمیخوريم ( 1 ) . شيخ
پاورقی :
( 1 ) به اعتقاد هانری كربن ، اولين بار شخصی به نام ابن الوحشيه ( در
حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم ) اين كلمه را در جهان اسلام به كار
برده است ( رجوع شود به كتاب سه حكيم مسلمان ، صفحات 73 و 182 چاپ
دوم ) .
سيد حسن تقی زاده در يادداشتهای تاريخ علوم در اسلام مجله مقالات و >