تالار گفتگوی دروس حوزه علميّه قم http://forums.1zekr.com
بايد كلاه او و نفر اول هر دو سفيد باشد و يا يكی سفيد و يكی قرمز ، و چون‏
ديد كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش سفيد است . يعنی‏
از علم به اين كه هر دو كلاه قرمز نيست ( اين علم از گفته نفر سوم پيدا
شد ) و علم به اين كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش‏
سفيد است .
و علت اين كه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز است‏
اين است كه از گفته نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هر
دو قرمز نيست ، و از گفته نفر دوم كه گفت كلاه من سفيد است علم حاصل‏
كرد كه كلاه خودش سفيد نيست ، زيرا اگر سفيد می‏بود نفر دوم نمی‏توانست‏
رنگ كلاه خودش را كشف كند . از اين دو علم ، برايش كشف شد كه كلاه‏
خودش قرمز است .
اين مثال اگر چه يك معمای دانش آموزانه است ، ولی مثال خوبی است‏
برای اينكه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده ، صرفا با عمل قياس و
تجزيه و تحليل ذهنی به كشف مجهولی نائل می‏آيد . در واقع در اين موارد ،
ذهن ، قياس تشكيل می‏دهد و به نتيجه می‏رسد . انسان اگر دقت كند می‏بيند
در اين موارد ذهن تنها يك قياس تشكيل نمی‏دهد بلكه قياسهای متعدد تشكيل‏
می‏دهد ، ولی آنچنان سريع تشكيل می‏دهد و نتيجه می‏گيرد كه انسان كمتر متوجه‏
می‏شود كه ذهن چه اعمال زيادی انجام داده است . دانستن قواعد منطقی قياس‏
از همين جهت مفيد است كه انسان راه صحيح قياس به كار بردن را بداند و
دچار اشتباه كه زياد هم رخ می‏دهد نشود .