تالار گفتگوی دروس حوزه علميّه قم http://forums.1zekr.com
بازيافت و جمعی از فلاسفه معتقد شدند كه حركت ركن اساسی طبيعت است و
به عبارت ديگر ، به اعتقاد اينان ، طبيعت مساوی است با " شدن " .
اما نظر به اين كه اين انديشه بر پايه اصالت وجود و انقسام ذاتی وجود به‏
ثابت و سيال نبود اين فلاسفه چنين تصور كردند كه " شدن " همان جمع ميان‏
نقيضين است كه قدما محال می‏دانستند و همچنين گمان كردند كه لازمه " شدن‏
" بطلان اصل هوهويت است كه قدما آنرا مسلم می‏پنداشتند .
اين فلاسفه گفتند كه اصل حاكم بر انديشه فلسفی قدما " اصل ثبات "
بوده است و قدما چون موجودات را ثابت می‏انگاشتند چنين تصور می‏كردند كه‏
امر اشياء دائر است ميان " بودن " و " نبودن " . عليهذا از اين دو
يكی بايد صحيح باشد و بس ( اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين ) ، يعنی‏
همواره يا بودن است و يا نبودن و شق سومی در كار نيست . همچنين چون‏
قدما اشياء را ثابت می‏انگاشتند چنين تصور می‏كردند كه هر چيزی همواره‏
خودش خودش است ( اصل هو هويت ) ولی با كشف اصل حركت و تغيير در
طبيعت و اين كه طبيعت دائما در حال " شدن " است اين دو اصل بی‏اعتبار
است ، زيرا " شدن " جمع ميان بودن و نبودن است و آنجا كه شی‏ء ، هم‏
بودن است و هم نبودن ، " شدن " تحقق يافته است . شی‏ء در حال شدن ، هم‏
هست و هم نيست . شی‏ء در حال شدن در هر لحظه خودش غير خودش است ،
خودش در عين اين كه خودش است خودش نيست ، خودش از خودش سلب می‏شود
. پس اگر اصل حاكم بر اشياء اصل بودن و نبودن بود ، هم اصل امتناع‏
اجتماع نقيضين صحيح بود و هم اصل هوهويت ، ولی چون اصل