تالار گفتگوی دروس حوزه علميّه قم http://forums.1zekr.com
حاكم ، اصل شدن است هيچكدام از اين دو اصل صحيح نيست .
به عبارت ديگر اصل امتناع اجتماع نقيضين و اصل هوهويت كه بر انديشه‏
قدما حكومت بی‏رقيبی داشته است ناشی از اصل ديگری بوده است كه آن نيز
بدون چون و چرا بر انديشه قدما حكمرانی می‏كرده است و آن اصل ثبات است‏
. با كشف بطلان اصل ثبات وسيله علوم طبيعی ، قهرا آن دو اصل نيز
بی‏اعتبار است . آنچه گفتيم تصور بسياری از فلاسفه جديد - از هگل تا عصر
حاضر - است .
ولی ما می‏بينيم كه صدرالمتألهين از راه ديگر به بطلان اصل ثبات می‏رسد ،
و حركتی كه او كشف می‏كند به معنی اين است كه طبيعت مساوی است با عدم‏
ثبات ، و ثبات مساوی است با تجرد . و در عين حال او هرگز مانند فلاسفه‏
جديد نتيجه گيری نمی‏كند و نمی‏گويد چون طبيعت مساوی است با " شدن " و
به تعبير خود او مساوی است با سيلان و صيرورت پس اصل امتناع جمع و رفع‏
نقيضين باطل است . او در عين حال كه " شدن " را نوعی جمع وجود و عدم‏
می‏داند آنرا جمع نقيضين نمی‏شمارد . چرا ؟ علت مطلب اين است كه او اصل‏
مهمتری را كشف كرده است و آن اين كه وجود و هستی در ذات خود تقسيم‏
می‏شود به ثابت و سيال . وجود ثابت مرتبه‏ای از هستی است ، نه تركيبی از
هستی و غير هستی ، و وجود سيال نيز مرتبه‏ای ديگر از هستی است ، نه‏
تركيبی از هستی و غير هستی . تركيب " شدن " از هستی و نيستی جمع ميان‏
دو نقيض نيست ، همچنانكه انسلاب شی‏ء از نفس خود نيز نيست .