و همچنين نقيض " لا شیء من الانسان بحجر " كه سالبه كليه است " ليس
لا شیء من الانسان بحجر " است ، و اگر میگوييم : " بعض الانسان حجر "
نقيض آن است ، به معنی اين است كه در حكم نقيض است .
حالا كه نقيض واقعی هر قضيه را به دست آورديم ، میگوييم كه اندك توجه
روشن میكند كه محال است در آن واحد يك قضيه و نقيض آن هر دو صادق و يا
هر دو كاذب باشند ، و اين يك امر بديهی است . آيا كسی كه مثلا مدعی
است : اصل تناقض محال نيست ، قبول میكند كه خود اين قضيه با نقيضش هر
دو صادق و يا هر دو كاذب باشند ؟ يعنی هم اصل تناقض محال باشد و هم
محال نباشد ، و يا نه اصل تناقض محال باشد و نه محال نباشد . بهتر است
ما بيان قدما را درباره ام القضايای بودن اصل امتناع اجتماع و ارتفاع
نقيضين نقل كنيم تا مطلب بهتر روشن شود .
ما وقتی كه درباره يك قضيه میانديشيم ، مثلا هنگامی كه درباره تناهی
ابعاد عالم میانديشيم ، يكی از سه حالت در ما پديد میآيد :
1 - شك میكنيم كه آيا عالم متناهی است يا نه ؟ يعنی دو قضيه در جلو
ذهن ما خودنمايی میكند :
الف - عالم متناهی است .
ب - عالم متناهی نيست .
اين دو قضيه مانند دو كفه ترازو ، متعادل در برابر هم در ذهن ما قرار
میگيرند . نه قضيه اول میچربد و نه قضيه دوم ، يعنی دو احتمال متساوی در
مورد اين دو قضيه داريم و نام اين حالت ما
|