علم ، تذكر و يادآوری است نه يادگيری واقعی ، يعنی هر چيز كه ما در اين
جهان میآموزيم ، و میپنداريم چيزی را كه نمیدانسته و نسبت به آن جاهل
بودهايم برای اولين بار آموختهايم ، در حقيقت يادآوری آن چيزهايی است
كه قبلا میدانستهايم ، زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق به بدن در اين عالم
، در عالمی برتر موجود بوده و در آن عالم " مثل " را مشاهده میكرده
است و چون حقيقت هر چيز " مثال " آن چيز است و روحها مثالها را قبلا
ادراك كردهاند پس روحها قبل از آن كه به عالم دنيا وارد شوند و به دنيا
تعلق يابند عالم به حقائق بودهاند . چيزی كه هست پس از تعلق روح به بدن
، آن چيزها را فراموش كردهايم .
بدن برای روح ما به منزله پردهای است كه بر روی آيينهای آويخته شده
باشد كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آيينه است . در اثر ديالكتيك
، يعنی بحث و جدل و روش عقلی ، يا در اثر عشق ( يا در اثر مجاهدت و
رياضت نفس و سير و سلوك معنوی بنابر استنباط امثال شيخ اشراق ) پرده
برطرف میشود و نور میتابد و صورت ظاهر میگردد .
ارسطو در هر سه مسأله با افلاطون مخالف است . اولا وجود كليات مثالی و
مجرد و ملكوتی را منكر است و كلی را و يا به تعبير صحيحتر كليت كلی را
صرفا امر ذهنی میشمارد . ثانيا معتقد است كه روح پس از خلق بدن يعنی
مقارن با تمام و كمال يافتن خلقت بدن خلق میشود و بدن به هيچ وجه مانع و
حجابی برای روح نيست ، برعكس وسيله و ابزار روح است برای كسب
معلومات جديد . روح معلومات خويش را به وسيله همين حواس و
|