اصطلاحی قراردادی مربوط میشود با يك تغيير و تحول معنوی كه به حقيقت يك
معنی مربوط میگردد اشتباه شده و نام جدا شدن علوم از فلسفه به خود گرفته
است .
چنانكه سابقا گفتيم ، كلمه فلسفه يا حكمت در اصطلاح قدما غالبا به معنی
دانش عقلی در مقابل دانش نقلی به كار میرفت و لهذا مفهوم اين لفظ شامل
همه انديشههای عقلانی و فكری بشر بود .
در اين اصطلاح ، لغت فلسفه يك ( اسم عام ) و ( اسم جنس ) بود نه (
اسم خاص ) . بعد در دوره جديد اين لفظ اختصاص يافت به مابعدالطبيعه و
منطق و زيبائی شناسی و امثال اينها . اين تغيير اسم سبب شده كه برخی
بپندارند كه فلسفه در قديم يك علم بود و مسائلش الهيات و طبيعيات و
رياضيات و ساير علوم بود ، بعد طبيعيات و رياضيات از فلسفه جدا شدند و
استقلال يافتند .
اين چنين تعبيری درست مثل اين است كه مثلا كلمه ( تن ) يك وقت به
معنی بدن در مقابل روح به كار برده شود و شامل همه اندام انسان از سر تا
پا بوده باشد ، و بعد اصطلاح ثانوی پيدا شود و اين كلمه در مورد از گردن
به پائين ، در مقابل ( سر ) به كار برده شود و آنگاه برای برخی اين توهم
پيدا شود كه سر انسان از بدن انسان جدا شده است . يعنی ، يك تغيير و
تحول لفظی با يك تغيير و تحول معنوی اشتباه شود . و نيز مثل اين است كه
كلمه ( فارس ) يك وقت به همه ايران اطلاق میشده است و امروز به استانی
از استانهای جنوبی ايران اطلاق میشود و كسی پيدا شود و
|