تالار گفتگوی دروس حوزه علميّه قم http://forums.1zekr.com
بلكه نسبت علوم با فلسفه از قبيل نسبت يك درجه از معرفت با يك درجه‏
كاملتر از معرفت درباره يك چيز است . يعنی فلسفه ، ادراك وسيع‏تر و
كلی‏تر همان چيزهائی است كه مورد ادراك و معرفت علوم است .
برخی ديگر مانند كانت ، قبل از هر چيز تحقيق درباره خود معرفت و
قوه‏ای كه منشأ اين معرفت است ، يعنی عقل را ، لازم شمردند و به نقد و
نقادی عقل انسان پرداختند و تحقيقات خود را فلسفه يا فلسفه نقادی‏
Critical Philosophy نام نهادند .
البته اين فلسفه نيز با آنچه نزد قدما به نام فلسفه خوانده می‏شد جز
اشتراك در لفظ وجه مشترك ديگری ندارد . همچنانكه با فلسفه تحققی اگوست‏
كنت و فلسفه تركيبی اسپنسر نيز وجه اشتراكی جز لفظ ندارد . فلسفه كانت‏
به منطق كه نوعی خاص از فكر شناسی است از فلسفه كه جهانشناسی است‏
نزديكتر است .
در جهان اروپا كم كم آنچه ( نه علم ) بود ، يعنی در هيچ علم خاصی از
علوم طبيعی يا رياضی نمی‏گنجيد و در عين حال يك نظريه درباره جهان يا
انسان يا اجتماع بود ، به نام فلسفه خوانده شد .
اگر كسی همه ( ايست ) هايی را كه در اروپا و امريكا به نام فلسفه‏
خوانده می‏شود جمع كند و تعريف همه را بدست آورد ، می‏بيند كه هيچ وجه‏
مشتركی جز ( نه علم ) بودن ندارند . اين مقدار كه اشاره شد برای نمونه‏
بود كه بدانيم تفاوت فلسفه قديم با فلسفه‏های جديد از قبيل تفاوت علوم‏
قديمه با علوم جديده نيست .